اَبا اِباد

مرز یا boundary

اهمیت مرزها

ما وقتی به سراغ شناخت جهان اطرافمان و پدیده‌های آن می‌رویم، یک موضوع را به عنوان یکی از اولین فرض‌ها، می‌پذیریم. اینکه جهان و پدیده‌های درون آن نامحدود نیستند و محدودند. ما قادر نیستیم پدیده‌ای را که نامحدود است بشناسیم. ما اصلا پدیده‌ای نامحدود را نمی‌شناسیم. هر شاخه‌ای از علم و فلسفه نیز این را به صورت پیش‌فرض پذیرفته‌ که ما می‌خواهیم محدوده‌ای از جهان را بشناسیم. مثلا کسی که می‌خواهد در فلسفه‌ی ذهن کنکاش کند، می‌داند که می‌خواهد ذهن انسان را مورد مداقه‌ی فلسفی قرار دهد. او با این فرض اولیه که تنها قادر است چیزهای محدود را بشناسد، به سراغ شناخت ذهن انسان می‌رود. او به خودش قول داده که من روی این چیز محدود از جهان فکر می‌کنم و نه چیزهای دیگر.

اگر قرار بود ذهن یک موجود نامحدود باشد، ما هیچوقت اصلا متوجه وجود آن چیز نمی‌شدیم و حتی از وجودش هم باخبر نمی‌شدیم. چرا که ما چیزها را با مرزهایشان می‌شناسیم. ما هروقت به یک موجود واحد فکر می‌کنیم، در واقع به مرزهای آن فکر می‌کنیم. من وقتی می‌گویم سیب، شما سیب را به صورت تفکیک شده از جهان اطرافش تصور می‌کنید. وقتی می‌گویم کشور ایران، شما مرزهای کشور ایران را در ذهن خود می‌سازید. وقتی می‌گویم سیاره‌ی زمین و شما این سیاره را تصور می‌کنید، شما آن را به وسیله‌ی مرزهایش از دیگر اجرام آسمانی و کل فضا تفکیک می‌کنید. ما حتی حوادث و پدیده‌ها را هم با مرزهایشان می‌شناسیم‌.

هروقت شما در مورد یک انسان که در گذشته زندگی می‌کرده مطلبی می‌خوانید، اولین چیزی که می‌بینید این است که این انسان خاص به عنوان یک موجود مجزا از دیگر موجودات جهان، از این تاریخ تا این تاریخ اینجا بوده است و این دو تاریخ باز هم مرزهای زندگی آن انسان را مشخص می‌کنند. مرز چیزی‌ست که یک موجود را از تمام موجودات اطرافش تفکیک می‌کند و او را محدود می‌کند‌ و به کمک این محدود شدن است که ما می‌توانیم آن موجود را بشناسیم.

تعریف مرز یا boundary واقعا یک ابتکار عمل از فلاسفه‌ی یونان باستان بوده است.

اقلیدس دو هزار و سیصد سال قبل، در کتاب اصول اقلیدس، مرز را به عنوان “منتهی الیه هرچیزی” تعریف می‌کند.

ارسطو نیز در کتاب متافیزیک خودش، منتهی الیه هرچیزی را اینطور تعریف می‌کند که “اولین جایی که در آن، یافتن جزئی از آن موجود معین ممکن نیست”. مثلا مرز بدن ما، پوست ماست.

کار یک فیزیولوژیست هم این است که پوست ما و هرچیزی که درون آن هست را بشناسد. چرا که ورای این پوست یا مرز ما، دیگر جزئی از بدن ما وجود ندارد که او بخواهد آن را بشناسد و‌ این پوست، منتهی الیه بدن ماست. تعاریف اقلیدس و ارسطو اگرچه به ظاهر به مکان و موقعیت اشاره دارند، اما می‌توانند زمان را نیز شامل شوند. هیچکس به بررسی ابعاد مختلف زندگی خیام قبل از تولد و بعد از مرگش نمی‌پردازد، چرا که خیام درون این مرزهای زمانی می‌زیسته نه خارج از آن.

می‌بینید که تعاریف اقلیدس و ارسطو تعاریف بسیار دقیقی‌ست که ما حتی امروز هم از آن‌ها استفاده می‌کنیم. ما حتی در فیزیک هم وقتی می‌خواهیم یک پدیده را بررسی کنیم، ابتدا به دنبال این هستیم که شرایط مرزی و شرایط اولیه (به عنوان مرز زمانی) آن را مشخص کنیم و سپس با توجه به این مرزها، پدیده را می‌شناسیم‌.

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *