ابژه و سوژه دو مفهوم بسیار مهم در فلسفه هستند.
منظور از ابژه، موجودیتیست که در بودن متکی به خودش است.
مثلا تلفن همراه شما یک ابژه است. اگر همین فردا اتفاقی بیفتد که همهی انسانهای روی زمین از بین بروند، این تلفن همراه همچنان به عنوان یک جسم به موجودیت خود ادامه میدهد. ابژه برای بودن نیازی به بودن یک موجود آگاه ندارد. لازم نیست کسی این تلفن همراه را به عنوان یک موجودیت بشناسد که تلفن همراه موجود شود.
در مقابل سوژه یا سوبژه، موجودیتیست که وابسته به یک وجود آگاه است.
مثل مفهوم کمپانی. کمپانی اپل را فرض کنید. ما وقتی میگوییم کمپانی اپل، منظورمان نه ساختمانهای اپل است، نه گوشیهای آیفون، نه سیستم عامل iOS، نه کارمندان اپل، نه سهامداران اپل، نه مدیرعامل اپل، نه لوگوی سیب گاز خورده. کمپانی اپل فقط موجودیتی روی کاغذ و در ذهنهای ماست. وقتی یک میمون وارد کمپانی اپل میشود، نمیفهمد که وارد کمپانی اپل شده است. اگر روزی ما انسانها نباشیم، این کمپانی هم معنا ندارد. کمپانی بودن یک سوژه است نه یک ابژه. غرض اینکه مدتی قبل در یکی از نوشتارهایم این پرسش را مطرح کردم که
آیا ریاضیات آبژکتیو است یا سوبژکتیو؟
آیا قوانین ریاضیاتی برای موجود بودن، وابسته به یک موجود آگاه هستند یا خیر؟
اما حالا قصد دارم که این سوال را از ریاضیات به منطق گسترش بدهم. آیا قواعد منطقی ابژکتیو هستند یا سوبژکتیو؟
آیا ما انسانها باید باشیم که منطق باشد یا منطق هست، چه ما باشیم چه ما نباشیم؟
ما برای قرنهای متمادی، از زمان پایه گذاری قوانین منطق بتوسط ارسطو تا همین قرن نوزدهم میلادی، فکر میکردیم که پاسخ این سوال به طور بسیار واضحی، سوبژکتیو است. چرا که ما منطق را همواره به عنوان قوانین حاکم بر ذهن بشر میشناختیم. اگر منطق قوانین حاکم بر ذهن بشر است، آنوقت پاسخ آن سوال خیلی واضح است.
اگر ما نباشیم، منطقی هم نیست، پس منطق سوبژکتیو است نه ابژکتیو. اما امان از هوش و ذکاوت فیلسوفان. یک فیلسوف، میتواند همان چیزهایی که قرنها بدیهی به نظر میرسند را به چالش بکشد و نشان بدهد، این بدیهیات چندان هم بدیهی نیستند. این بار این کار را فیلسوف و منطقدان بزرگ آلمانی، گوتلوب فرگه انجام داد. فرگه در اواخر قرن نوزدهم ادعای بزرگی کرد و گفت منطق ابژکتیو است. این ادعا، ادعای خیلی بزرگیست. مثلا یک گزارهی منطقی مانند “برف سفید است” را در نظر بگیرید. شخص دیگری میگوید “snow is white”. شخص دیگری که ناشنواست، با زبان اشاره آن را میگوید. این گزاره اما همواره درست است. چه به فارسی چه انگلیسی چه هر زبان دیگری یا حتی اگر به زبان هم آورده نشود، باز هم این گزاره صحیح است. حتی اگر همهی زبانها همین فردا از بین بروند، بالاخره این گزاره، یا درست است یا نادرست.
از طرف دیگر، همین مساله راجع به ارتباط گزارههای منطقی نیز وجود دارد. مثلا دو گزارهی “هر انسانی میمیرد” و “سقراط یک انسان است” همواره به این نتیجه منتهی میشود که “سقراط میمیرد”. چه انسانی روی زمین باشد یا نباشد، چه سقراط باشد یا نباشد یا اصلا هرچیزی در دنیا باشد یا نباشد و این، هیچ ارتباطی با ذهن انسان ندارد.
پس قوانین منطق، ساختهی ما و ذهن ما نیستند و پیش از ما نیز بوده اند و ما صرفا آنها را کشف کرده ایم و از طریق زبان، آن را منتقل کرده ایم. این قوانین، تنها متکی به خود هستند. این یکی از کارهای مهم فرگه بود که تاثیر زیادی بر فلاسفهی بعدی گذاشت.
تصویر فوق: گوتلوب فرگه، از بزرگترین منطقدانان تاریخ
– اَبا اِباد