در قرن شانزدهم میلادی، قانون عجیبی برای خدمهی کشتیهای ناوگان سلطنتی بریتانیا وضع شده بود که در آن زمان، چندان عجیب به نظر نمیرسید. قانون این بود که افرادی که سوار کشتی میشوند، نمیبایست پیاز یا سیر به همراه خود به داخل کشتی ببرند. علت وضع چنین قانونی این بود که ملوانان فکر میکردند بوی پیاز و سیر، مغناطیس قطب نما را از کار میاندازد. آنوقت قطب نمای خراب آنها را در داخل دریا به بیراهه میبرد. حتی گزارشهایی وجود دارد که ملوانان و خدمهی کشتیها، به خاطر خوردن سیر، همانند تصویر شلاق خورده اند.
اما ریشهی این باور این بود که در یک کتاب قدیمی، یک کلمه به اشتباه سیر ترجمه شده بود. دریانوردان زیادی نیز این موضوع را آزمایش کرده بودند و به این نتیجه رسیده بودند که بله واقعا سیر روی عملکرد قطب نما تاثیر میگذارد. برای ما که الان میدانیم که اساس عملکرد قطب نما میدان مغناطیسی زمین است و سیر هیچ تاثیری روی میدان مغناطیسی ندارد، این موضوع مسخره به نظر میرسد. اما برای کسی که در قرن شانزدهم زندگی میکند و هنوز کسی دقیقا نمیداند علت عملکرد قطبنما چیست، این واقعا جای سوال است.
اما غرض از بیان این داستان قدیمی این بود که یکی از اشکالات استدلال استقرایی را ببینیم. اینکه اگر ما علت واقعی یک پدیده را ندانیم، میتوانیم به راحتی به اشتباه بیفتیم و هرچیز دیگری را به آن پدیده ربط دهیم. خب در اینجا ملوانان علت عملکرد قطبنما را نمیدانستند. جایی از یک کتاب قدیمی خوانده بودند که سیر باعث خرابی مغناطیس میشود. چند آزمایش اشتباه نیز انجام داده و به این نتیجه رسیده بودند که اگر بوی سیر به قطب نما بخورد، قطب نما خراب میشود. آنها نمیدانستند که علت عملکرد قطبنما در واقع میدان مغناطیسی زمین است و سوزن قطبنما در آن جهت قرار میگیرد.
بگذارید یک مثال دیگر بزنم. مردم منطقهای هنوز نمیدانند که علت خورشیدگرفتگی چیست و خورشیدگرفتگی برایشان یک چیز ترسناک است. اما هروقت که خورشیدگرفتگی اتفاق میافتد، با هرچیزی که دم دستشان است سر و صدا ایجاد میکنند. مثلا عدهای روی طبل میکوبند، عدهای سوت و جیغ میزنند، عدای زنگولهها را تکان میدهند. عدهای با چاقو توی سر خودشان میزنند تا خون بیرون بپاشد.
بعد از چند دقیقه از انجام این کارها، میبینند که خورشیدگرفتگی به پایان رسید. هر بار هم که خورشیدگرفتگی اتفاق میافتد، همین کارها را میکنند و تاثیر آن را هم میبینند. چون بارها این کار را کرده اند، با استقراء به این نتیجه میرسند که سر و صدای آنها، تاریکی را ترسانده و تاریکی خورشید را ول کرده است. میبینیم که استقراء چگونه به راحتی میتواند ما را به اشتباه بیندازد تا علت اشتباهی را به عنوان علت واقعی یک پدیده بپذیریم.
– اَبا اِباد