اَبا اِباد

پارادوکس تسئوس

پارادوکس تسئوس

در اساطیر یونانی، تسئوس (Theseus)، پادشاه اسطوره‌ای و بنیان‌گذار شهر آتن، پس از کشتن مینوتور (Minotaur)، کودکان آتن را از دست شاه مینوس نجات داد و سپس با کشتی به دلوس فرار کرد. در گذشته آتنی‌ها، هر سال با بردن این کشتی به دلوس، یاد این حادثه را گرامی‌ می‌داشتند. از برگزاری این مراسم سالیانه، سوالی به ذهن فلاسفه‌ی یونان باستان خطور‌ کرد:

هر سال طی آماده سازی این کشتی برای برگزاری مراسم، بایستی تعدادی از قطعات این کشتی عوض شود تا کشتی همچنان پابرجا باقی بماند. به طوری که بعد از چند صد سال، دیگر همه‌ی قطعات کشتی یک بار با قطعات جدید تعویض شده است؛

حالا آیا می‌توان گفت که این کشتی همان کشتی اولیه است؟

هر پاسخی که به این سوال بدهید، با نوعی پارادوکس مواجه می‌شوید. مثلا اگر بگویید که بله این همان کشتی اولیه‌ است، می‌بینید که نه تمام قطعات آن با قطعات جدید جایگزین شده است. اگر بگویید که خیر آن کشتی اولیه نیست، درک و شهود خودتان را زیر سوال برده اید، چرا که به چشم شما، این همان کشی اولیه است. به این آزمایش ذهنی، پارادوکس تسئوس یا کشتی تسئوس گفته می‌شود.

فلاسفه‌ی بعدی شکل‌های دیگری از این پارادوکس را مطرح کردند. مثلا جان لاک سوال را اینگونه مطرح کرد که شما جورابی دارید که سوراخ شده و آن قسمتی که سوراخ شده را پینه می‌کنید. باز کمی آنطرف‌تر سوراخ می‌شود و باز آن را پینه می‌کنید. این کار را آنقدر ادامه می‌دهید تا تمام نقاط جوراب، پینه می‌شود.

حالا آیا این همان جوارب است؟

یا مثلا پدربزرگ تبری دارد که چند سال قبل دسته‌ی آن را عوض کرد چون دسته‌ی تبر خراب شده بود. مدتی قبل هم سر تبر را که زنگ زده بود عوض کرد.

آیا این تبر حالا، همان تبر پدربزرگ است؟

اساسا چه اتفاقی باید بیافتد و چه چیزی باید تغییر کند که شما در نقطه‌ای بگویید این کشتی یا این‌ جوراب یا این تبر، دیگر آن قبلی نیست و هویت (identity) جدیدی دارد؟

فیلسوفان زیادی در طول تاریخ سعی کرده اند به این پارادوکس پاسخ بدهند. یکی از اولین تلاش‌ها برای حل این پارادوکس، توسط ارسطو صورت گرفت. براساس نظام فلسفی ارسطو، برای هر چیزی می‌توان چهار علت را در نظر گرفت. علت صوری که مربوط به صورت و فرم یک چیز است. علت مادی یا ماده‌ی سازنده‌ی یک چیز. علت غایی یا هدفی که آن چیز برای آن ساخته شده است. و در نهایت علت فاعلی که نشان می‌دهد چه کسی آن چیز را ساخته است.

از نظر ارسطو، ماهیت و چیستی یک چیز را علت صوری یا فرم آن مشخص می‌کند. کشتی تسئوس هنوز همان فرم و صورت اولیه را داراست و به همین خاطر است که علیرغم تغییر ماده‌ی آن، ما هنوز آن را به عنوان کشتی تسئوس می‌شناسیم. اما این دلیل به راحتی قابل رد است. چرا که اگر یک کشتی کاملا مشابه همان کشتی تسئوس ساخته میشد که دقیقا همان فرم و صورت را داشت، باز هم ما آن را به عنوان کشتی تسئوس نمی‌شناختیم.

پس صرف داشتن علت صوری یکسان، نمی‌تواند هویت یک چیز را تعریف کند.

نظر شما چیست؟

کدامیک کشتی تسئوس است؟
شکل دیگری از این مساله این است که اگر قطعات این کشتی یکی یکی با قطعات جدید جایگزین شود و با قطعات قدیمی، کشتی دیگری ساخته شود، حالا کدامیک کشتی تسئوس است؟ و آیا این دو کشتی جدید، با یکدیگر یکی هستند؟

– اَبا اِباد

2 دیدگاه دربارهٔ «پارادوکس تسئوس»

  1. اگر کُل گرا باشیم و بپذیریم که کل چیزی بیش از اجزای سازنده آن است(یونگ) آنگاه میگوییم در هر حالت این همان کشتی قبلی ست. یک انسان قتلی مرتکب میشود و ۲۰ سال فرار میکند طی این مدت همه اتم های بدنش با اتم های جدید جایگزین شده ولی باز هم وقتی دستگیر شود محاکمه و مجازات میشود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *