اَبا اِباد

تصویر بانویی در تهران و در میانه‌ی جنگ، تصویری که به من می‌گفت زندگی همچنان جریان دارد.
تصویر بانویی در تهران و در میانه‌ی جنگ، تصویری که به من می‌گفت زندگی همچنان جریان دارد.

سه درس از یک جنگ

سه‌ درسی که از جنگ اخیر آموختم

درس اول : من همواره راجع به روح ملی و روح یک ملت می‌خواندم، اما هیچگاه تجربه‌ی مستقیمی از آن نداشتم. در طول این جنگ، من با اینکه هزاران کیلومتر از ایران فاصله دارم، تقریبا دست از تمام کارهای روزمره‌ام کشیدم و شبانه روز در حال چک کردن اخبار بودم تا ببینم چه اتفاقی برای کشور و ملتم می‌افتد. بسیار نگران بودم و نمی‌توانستم حتی به شکلی حداقلی روی فعالیت‌های پژوهشی‌ام تمرکز کنم. گاهی اوقات پیش می‌آمد که وقتی در‌ خیابان در حال قدم زدن بودم، ناگهان تعجب می‌کردم که با وجود جنگ، مردم اینقدر راحت در حال رفت و آمد و زندگی هستند، بعد یادم می‌آمد‌ که در اروپا هستم نه در ایران. چند بار هم وقتی صدای هواپیما می‌آمد، ناگهان می‌ترسیدم که حمله شده و بعد دوباره یادم می‌آمد که اینجا جنگ نیست. اینجا‌ بود‌ که فهمیدم با اینکه چندین هزار کیلومتر از محل درگیری فاصله دارم، بخشی از روح‌ ملت ایران درون من است یا من بخشی از روح جمعی ملت ایران هستم. پس‌ چیزی که روح ملی ایران را نگران کند، من را نیز نگران می‌کند. من درس اول را نه فقط در خودم، بلکه در‌ دیگر هموطنانم نیز مشاهده کردم.

درس دوم : دوست مهاجری دارم که احساس می‌کند زندگی در ایران به او به شدت ضربه وارد کرده است. هرگاه با هم صحبت می‌کردیم، اصلا دوست نداشت راجع به ایران حرفی بزند. می‌گفت اصلا دوست دارم فراموش کنم که یک ایرانی هستم و در ایران متولد شده‌ام. هروقت راجع به زندگی‌اش قبل از مهاجرت صحبت می‌کرد، به شدت متحول و متاثر می‌شد و سپس درخواست می‌کرد که موضوع گفتگو را عوض کنیم. در کل هیچوقت علاقه نداشت راجع به ایران بداند و حتی علاقه نداشت خودش را ایرانی بنامد و می‌گفت بعد از دریافت شهروندیواینجا، شهروندی ایران را پس می‌دهد. همه‌ی این قضایا مربوط به پیش از جنگ اخیر بود. چند روز بعد از آغاز جنگ اتفاقی او را دیدم. سرش توی گوشی بود و مرتبا داشت اخبار را چک می‌کرد و به شدت‌ نگران بود. کسی که تا دیروز هیچ خبری راجع به ایران نمی‌خواند، حالا مرتبا سرش توی اخبار بود و به شدت هم نگران بود که چه اتفاقی قرار است برای ایران بیفتد. به او گفتم بله عزیز وطن همین است، وطن لباس نیست که آن را در بیاوری و لباس جدید بپوشی، وطن مثل پوست است که همواره با تو خواهد ماند چه بخواهی چه نخواهی.

درس‌ سوم : ما خاورمیانه‌ای‌ها مردم به شدت مظلومی هستیم. در طول این جنگ، به ندرت یک خارجی، از من و دیگر هموطنان ایرانی اینجا، راجع به جنگ سوال‌ می‌پرسید و همین موضوع بسیاری را دلخور کرده بود. در حالیکه در مورد مشابه جنگ اوکراین، خیلی راحت می‌شد همدلی مردم با اوکراینی‌ها را دید. اما برای جنگی که در کشور ما در حال رخ دادن بود، انگار کسی تره هم خرد نمی‌کرد. راستش من فکر می‌کنم که خاورمیانه آنقدر جنگ به خودش دیده، که مردم دیگر کشورها فکر می‌کنند که جنگ در خاورمیانه و برای مردم خاورمیانه، یک امر طبیعی و عادی‌ست. بقیه فکر می‌کنند که این جنگ هم مثل سایر جنگ‌های دیگر در آن منطقه است. مردم کشورهای اطراف ایران هم از این جنگ، خیلی خوشحال به نظر می‌رسیدند و با دمشان گردو می‌شکستند. اما هیچکس مثل خود ما ایرانی‌ها، نگران آینده نبود.

پس یادمان باشد، ما ایرانی‌ها فقط خودمان را داریم و پیش از هرکسی، خودمان باید هوای خودمان را داشته باشیم و غصه‌ی خودمان را بخوریم و برای ساختن آینده‌ی کشورمان تلاش کنیم و زحمت بکشیم.

– ابا اباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *