مشخص است که پیشبینی وقایع سیاسی امری به مراتب دشوار است. کسی که میخواهد دست به تحلیل سیاسی بزند و اتفاقات سیاسی آینده را پیشبینی کند و به طور کلی خودش را یک کارشناس امر سیاست معرفی کند، باید یک دید همه جانبه در بسیاری از حوزهها داشته باشد. مثلا باید فلسفهی سیاسی بداند و دقیقا بفهمد که سیاست فلان کشور، چه فلسفهای را دنبال میکند و مسیری که سیاستمداران آن کشور به دنبالش هستند، نتیجهی کدامین طرز تفکر است. او باید تا حد زیادی از تاریخ سیاسی جهان اطلاع داشته باشد و بداند چه شد که این شد. او همچنین باید در جامعه شناسی دستی بر آتش داشته باشد، چرا که یک طرف این سیاستها مردم و تودهها هستند که بر سیاستها تاثیر میگذارند. او باید از اقتصاد هم سررشته داشته باشد، چرا که اقتصاد مستقل از سیاست نیست و در آزادترین کشورها نیز اقتصاد و سیاست به یکدیگر گره خورده اند. او باید در کنار اینها وقایع سیاسی را نیز با یک دید باز دنبال کند تا بتواند با داشتن آن زمینهها و این دادهها، تا حدی دست به تحلیل و پیشبینی سیاسی بزند.
اما متاسفانه میبینیم که بسیاری که دست به تحلیلی و پیشبینی در حوزهی سیاست میزنند، به هیچیک از این امور توجهی ندارند. مدتها بود که شخصی را در شبکههای اجتماعی دنبال میکردم که مدام تحلیلهای سیاسی به مخاطبش ارائه میداد و قریب به اتفاقشان توی در و دیوار بود. به نظر میرسید که این فرد چند کتاب زرد و قدیمی سیاسی مربوط به دوران جنگ سرد را خوانده و تحلیلهایش همگی تحلیلهای همان دوران است و بر همین اساس، مرتبا راجع به ایران و شرایط آیندهی آن دست به پیشبینی میزد و بالاخره عدهای که با او همسو بودند، از این پیشبینیها خوشحال میشدند و او را تشویق میکردند که به همین پیشبینیها ادامه دهد.
اما در همین جنگ ۱۲ روزهی اخیر، مشخص شد که تقریبا تمام پیشبینیهای او نادرست از آب درآمده است. یعنی هرچیزی که این شخص راجع به آینده گفته بود، دقیقا صد و هشتاد درجه متفاوت از آن اتفاق افتاد. در ساختار چهارچوب سیاسی او، اساسا چنین جنگی پیشبینی نشده بود و بسیار دور از انتظار بود. اما در واقعیت این اتفاق رخ داد. در این شرایط من فکر میکردم که این شخص با دیدن این مساله، دست از تحلیل و پیشبینی سیاسی بردارد یا لااقل، به یک دگرگونی اساسی در تفکراتش بیندیشد یا حداقل مدتی دست از تحلیل بردارد، منابع مطالعاتیاش را تغییر دهد، مجددا بیشتر بیندیشد و سپس دست پر و با حرفهای دقیقتر به نزد مخاطبش بازگردد.
مثلا به جای مطالعهی آن کتابهای نویسندگان توهم توطئه و کتابهای زرد سیاسی که نویسندهاش معلوم نیست کدام ننه قمری بوده است، به سراغ مطالعهی کتابهای دقیق این عرصه برود و یا مدتی تاریخ سیاسی و فلسفهی سیاسی بخواند و بعد از اینکه ساختار جدیدی در ذهنش شکل گرفت، در آن بستر جدید دست به تحلیل بزند. بالاخره آدم در هر کاری همین مسیر را طی میکند و اگر اشتباه فاحشی دید، میفهمد راه را اشتباه آمده و در اولین دوربرگردان بازمیگردد تا راه درست را برود. اما دیدم که متاسفانه در روی همان پاشنه میچرخد و این فرد (مانند بسیاری دیگر) مدتی بعد از جنگ دوازده روزه، مجددا همان تحلیلهای توی در و دیوارش را به مخاطب عرضه میکند.
– ابا اباد