مدتی قبل به همراه یکی از آشنایان برای یک کار اداری به کنسولگری ایران در هامبورگ رفته بودیم.
در مدتی که دوست من برای انجام کارهای اداریاش وارد کنسولگری شده بود، من در جلوی درب کنسولگری منتظرش ایستاده بودم و از آنجایی که شارژ تلفن همراهم رو به اتمام بود، از آن استفاده نمیکردم و بیشتر در حال تماشای اطراف و رفت و آمد افراد بودم. بعد از مدتی ایستادن، ناگهان خودروی نسبتا لوکسی آمد و روبروی کنسولگری به صورت دوبل، روبروی کنسولگری ایستاد و خیابان را بند آورد.
مرد عصبانی و شلخته از خودرویش پیاده شد و به سمت کنسولگری آمد و همینطور که درون کیفش را نگاه میکرد، ناگهان عصبانی شد که برگهای که نیاز دارد درون کیفش نیست. بعد به سمت خودرویش برگشت و سر همسرش که حالا پشت فرمان نشسته بود تا ماشین را ببرد جایی جلوتر پارک کند، داد زد و با چند بد و بیراه و توهین، برگه های دیگری را خواست و پرسید آن برگهها کجاست، چون درون کیفم نیست.
سگ آنها نیز که درون خودرو بود با آمدن صاحبش به نزدیک خودرو ذوق کرد و میخواست از پنجره خودش را پرت کند بغل این فرد، که هموطن عصبانی، سر آن حیوان زبان بسته هم داد زد و چند تا بد و بیراه هم نثار او کرد. در تمام این مدت، در خیابان جلوی کنسولگری یک ترافیک طولانی ایجاد شده بود که تا چهارراه آن نزدیکی امتداد یافته بود. همهی رانندههای پشت سر او از این رفتار هاج و واج مانده بودند و با دهان باز نظاره گر این تئاتر مضحک بودند.
بعد که آقا مدارکش را پیدا کرد، باز سر همسرش داد زد که برو جلوتر پارک کن، مگر نمیبینی بوق میزنند و بعد به خودروهای پشت سر نگاه طلبکارانه ای انداخت که آنها چرا بوق میزنند که حرکت کند. من آخرین بار چنین چیزی را در نیاوران دیده بودم که پورشه سواران بیفرهنگ، دوبل پارک میکردند و میگفتند پول جریمهاش را میدهیم. بعید میدانم این فرد با آن خودروی گران قیمت مشکل مالی داشته باشد. تیپش هم عالی بود و گوشی آیفون چند پروفلان هم دستش بود.
مهاجرت برای او چه مزیتی داشته است؟
احتمالا فقط درآمدش نسبت به زمانی که ایران بوده، بیشتر شده است. اما از لحاظ شعور و شخصیت، صفر. این شخص احتمالا از فرهنگ آلمان، فقط آبجو خوردن را یاد گرفته است و به قول ادیب الممالک، کره خر آمد و الاغ رفت. کاش جایی نگوید که ایرانیست که من از داشتن چنین هموطنی بسیار خجالت میکشم.