بله داشتن معیاری برای سنجش عملکرد، خیلی خوب است. بالاخره هرکسی در جایی سرمایهگذاری میکند به دنبال سود و نتیجهی آن است و باید به طریقی مشخص شود که کار چقدر پیش رفته است. اما آیا سیر پیشرفت تمام پروژهها شبیه یکدیگر است که بگوییم تو باید فلان خروجی را بدهی وگرنه توافق بین ما به پایان میرسد؟ این متر و معیارهای تماما کمّی در دنیای امروز، یک آفت جدی در پژوهشهای نظری و بنیادین است.
فرض کنید یک موسسهی پژوهشی تعدادی فیزیکدان دارد و از آنها میخواهد که شما هر سال باید این تعداد مقاله چاپ کنید، وگرنه بودجهی شما را قطع میکنیم. آیا واقعا چنین چیزی منجر به اکتشافات بزرگی میشود؟
مگر خلاقیت و به تبع آن اکتشاف، یک پدیدهی خطیست که ما انتظار داشته باشیم آن فیزیکدانان حتما در بازههای زمانی مشخص به نتایج مشخصی برسند و آن نتایج را در ژورنالها چاپ کنند؟
چنین چیزی شاید در پژوهشهای کاربردی عملی باشد، اما پژوهشهای نظری به هیچوجه اینطور نیست. به عنوان مثال ارتش آمریکا تعدادی فیزیکدان و مهندس را استخدام میکند تا با بودجهای مشخص و در زمانی مشخص، یک کاربرد مشخص از نظریات فیزیک اتمی را پیدا کرده و بمب اتمی بسازند. در اینجا هم هدف و هم ابزار رسیدن به آن هدف مشخص است و آن افراد باید درصد پیشرفت را پیوسته گزارش دهند. اما در پژوهشهای نظری نه هدف مشخص است و نه ابزار رسیدن به آن. مگر ماکس پلانک از قبل میدانسته که آیا با کوانتیزه فرض کردن نور میتواند تابش جسم سیاه را توجیه کند و کوانتوم متولد میشود؟
یا مثلا میدانسته که کار بر روی این نظریه چند ماه زمان میبرد و باید تا سال نو آن را جمع کند و مقالهاش را چاپ کند؟
یا مثلا یکی بالای سر پل دیراک میایستاد و مرتب از او گزارش پیشرفت پروژه میخواست که آقای دیراک تو باید تا فلان تاریخ یک نظریهی جدید بدهی و آن را در فلان ژورنال چاپ کنی. آیا در چنین حالتی و تحت چنین فشاری پل دیراک موفق به پیشبینی وجود پادذره میشد؟
یا مثلا یکی به اینشتین میگفت که شما امسال مقالات کمی چاپ کردهاید و متاسفانه امتیاز پژوهشی شما بسیار پایین است و ما مجبوریم با شما خداحافظی کنیم. پس در این محاسبات کیفیت چه میشود؟ آیا واقعا چنین شیوهای منجر به اکتشافات مهم میشود؟
اما وضعیت جهان امروز اینچنین است و در نقاط بسیاری از جهان، چنین سیستم ارزشگذاری وجود دارد. این خیلی دردناک است که یکی از بزرگترین فیزیکدانان چند دههی اخیر، پیتر هیگز انگلیسی که وجود ذرهی بسیار مهم بوزون هیگز را پیشبینی کرد، در مصاحبهای در سال ۲۰۱۳ بگوید که “اگر امروز من میخواستم استاد دانشگاه بشوم، هیچ دانشگاهی من را استخدام نمیکرد. چرا که با این متر و معیارهای امروز من دیگر به قدر کافی مولد یا به اصطلاح productive نبودم.” بله او حق دارد، چرا که بعد از مقالهی مهمش در سال ۱۹۶۴، فقط ده مقالهی دیگر چاپ کرده است. او اگر امروز زنده بود و قصد داشت استاد یک دانشگاه شود، حتما در رقابت با کاندیداهایی که مقالات زیادی دارند، شکست میخورد. او باز در همین مصاحبه میگوید که “شک دارم که در فرهنگ آکادمیک امروز، بتوان به یک پیشرفت مشابه (کشف ذرهی هیگز) دست یافت، زیرا انتظارات زیادی از دانشگاهیان برای همکاری و انتشار مقالات وجود دارد.”
و واقعا هم درست میگوید. پژوهشهای نظری عمیق و بنیادین، تنور نانوایی نیست که راه براه مقاله از آن در بیاید چه اگر چنین باشد، مشخص است که آن پژوهش چندان عمیق نیست و فقط سیاه کردن کاغذ بوده است.
– اَبا اِباد