حقیقت را ببین
که چگونه چون سیل
سیاهی بطلان را
با خود میبرد
این سیاه مایگان را
این کبود درفشان را
این دل مردگان را
که از شجاعت زن
اینچنین در هراسند
حقیقت را ببین
که چون دانههای خفته در بیابان
با اندک بارانی
اینچنین بی شماره میروید
حقیقت را ببین
حقیقتی که از جنس آزادیست
حقیقتی که از جنس راستیست
راستی کو آن دستی
که بتواند راه خیال را بر ما ببندد
حقیقت را ببین
که این چنین در غل و زنجیر
و اینچنین در خون غلطیده
باز دوباره برمیخیزد
تا که اهریمن باز بفهمد
که حقیقت کشتنی نیست
حقیقت چون خورشید است
که هرچه او را در بند کشند
باز هم جهان او را
چشم در راه است
حقیقت اکنون
در کالبد زنیست
که زنده است
و زندگی میبخشد
حقیقت اکنون زنیست آزاد
که آزادی میبخشد
و نوید میدهد آزادی را
حقیقت از جنس رفتن نیست
حقیقت همانا که ماندنیست
حقیقت همانجاست
محکم چون زن
زنده چون رود
آزاد چون باد
حقیقت همینجاست
در دستان من و تو