اَبا اِباد

Persian Twitter

توئیتر فارسی

هرگاه حوصله‌ام سر رفته باشد و نخواهم کتابی بخوانم یا فیلمی ببینم و صرفا بخواهم مطالب کوتاهی خوانده باشم که از یک طرف جالب باشد و از طرف دیگر، چیز جدیدی یاد بگیرم، به توییتر می‌روم. البته اصطلاح می‌کنم که به توئیتر انگلیسی می‌روم. بسیاری از افراد مهم و تاثیرگذار جهان در توئیتر انگلیسی فعالیتی مستمر دارند. بسیاری از موضوعات روز علم و تکنولوژی در توئیتر از دیدگاه های مختلف مورد بحث قرار می‌گیرد. دیدن اینکه چند اندیشمند شناخته شده در ذیل توئیت‌های یکدیگر به بحث و تبادل نظر می‌پردازند، چیزهای زیادی برای آموختن به دست می‌دهد. خواندن نظرات خاص افرادی چون یووال نوح هراری، لی کرونین، میچیو کاکو و ریچارد داوکینز، همواره چیزهای جدیدی برای من دارد.

اما اگر می‌خواهید بخش قابل توجهی از وقت خود را هدر دهید، سری به توئیتر فارسی بزنید. اکثر افراد در توئیتر فارسی بدون هیچ هویت مشخصی می‌آیند‌ و از این جهت که در چنین فضایی، هیچ چیز محدود کننده‌ای (به خصوص قضاوت دیگران نسبت به خود، از این بابت که کسی آن‌ها را نمی‌شناسد) در مقابل خود نمی‌بینند، همه‌ی تراوشات ذهنی خود را به مخاطب ارائه می‌دهند. جالب اینجاست که افراد در توئیتر فارسی خود را متعلق به یک طبقه‌ی خاص می‌دانند و افراد فعال در شبکه‌های دیگر همچون شبکه‌ی جهانی متخصصان لینکدین را به تظاهر و نمایش متهم می‌کنند. در این فضا کافی‌ست حرف یک‌ نفر به مذاقشان خوش نیاید تا به صورت گله‌ای به او حمله کنند که این خود به نوعی نمایش قلدری و زورگویی‌ست و مشخصا مخالف آزادی بیان است.

به ندرت افرادی که حرفی برای گفتن دارند نیز در توئیتر فارسی فعالیت می‌کنند. این افراد نیز در نهایت از این روحیه‌ی حاکم بر توئیتر فارسی به ستوه آمده و از این وضع گلایه می‌کنند. در پایان اینکه من این‌ آزادی را دارم که به عنوان یک کاربر در مورد این وضعیت اظهار نظر کرده و انتقادم را بیان کنم. دیده‌ام بعضا بنا بر توهمی که از مفهوم آزادی در ذهن دارند، انتقاد می‌کنند که بگذارید دیگران کارشان را بکنند و چه کاری به کار بقیه دارید؟

اگر قرار بود هیچکس اجازه نداشته باشد در مورد وضعیت جامعه‌ای که متعلق به آن است اظهارنظر کند، دیگر هیچ اندیشمندی نباید برای توسعه‌ی جامعه‌اش تلاش می‌کرد. مثلا فیلسوفی چون شوپنهاور اجازه نداشت در مورد دیگران اظهار نظر کند چون مردم حقشان است طوری که دوست دارند زندگی کنند یا مثلا غلامحسین ساعدی و صادق هدایت و بسیاری نویسندگان دیگر، اجازه نداشتند در رمان‌های خود کوچکترین انتقادی از جامعه‌ی خود داشته باشند.

چند سطر پایانی کتاب بی‌ نظیر عزاداران بیل، نوشته‌ی غلامحسین ساعدی:

مشدی رقیه رفت کنار اسب‌ها و دستش را گذاشت پشت یکی از اسب‌ها و با صدای بلند گفت: نمی‌دونم چیکارشون بکنم.
برگشت و دوباره خانه‌ی اسلام را نگاه کرد. مشدی بابا و پسر مشدی صفر رفتند و اسب‌ها را نگاه کردند که پاهاشان را باز گذاشته بودند. سرهاشان را آویزان کرده بودند توی استخر. هردوتاشان دهانشان تا نیمه باز بود و دلمه‌های ارغوانی رنگ خون از حلقومشان می‌جوشید و کف می‌کرد و بیرون می‌آمد و تکه تکه می‌ریخت توی استخر و جان می‌گرفت. مثل قورباغه‌های ریز و درشتی که از فاضلاب تنگ و تاریکی نجات یافته، به استخر پرلجنی رسیده باشند.

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *