هر کار کنیم، بالا برویم و پایین بیاییم، به آسمان برویم و به زمین برگردیم، جامعهی انسانی از ما یک چیز میخواهد، اینکه مطابق میل آن تصمیم بگیریم و زندگیمان را مطابق نیازهای آن پیش ببریم. اگر جامعه میتوانست، کل عمر ما را میگرفت تا به اهدافش خدمت کنیم. تو اگر میخواهی به چیزی برسی، باید آن کاری که من میگویم را بکنی، وگرنه چیزی که میخواهی را به تو نمیدهم. دنیا پر از انسانهاییست که این خواستهی اجتماع را اجابت کردند و اکنون شب و روز، به خاطر استعداد هرز رفتهشان به خودشان فحش میدهند.
دندانپزشکی را میشناسم که علیرغم درآمد بالایی که دارد، هر بار من را میبینید میگوید که من استعداد زیادی در فیزیک داشتم و حالا به جای توسعهی نظریات فیزیکی، باید شب و روز سرم توی دهان مردم باشد. شخص دیگری را میشناسم که صاحب چند کارخانه است و اتفاقا او هم هر بار من را میبینید، سفرهی دلش را باز میکند که من المپیادی ریاضی بودم و استعدادم در ریاضیات حیف شد. شخص دیگری را میشناسم که بازاریست و پولش از پارو بالا میرود، اما میخواهد فرزندش را به زور به رشتهی پزشکی بفرستد تا علاقهای که او به پزشکی داشته، با قبولی فرزندش در این رشته ارضا شود. و جامعه پر از چنین انسانهاییست که استعداد خودشان را رها کردهاند و به خواستههای اجتماع تن داده اند و حالا اجتماع آنها را با حسرتشان تنها گذاشته است. فقیر و پولدار هم ندارد.
اجتماع به کسی که در خانوادهی فقیریست میگوید که بیخیال استعداد و علاقه و دغدغهات یا همان کار دلت بشو و برو دنبال کاری که نون و آب داشته باشد چه اگر چنین نکنی کلاهت پس معرکه است. اتفاقا به کسی که در خانوادهی ثروتمندی بزرگ شده است نیز همین حرفا را میزند و میگوید، بابا استعداد و علاقه و دغدغه کیلویی چند، فکر نان باش که خربزه آب است. تو میخواهی از خواهر و برادرت و فلانی و بهمانی کمتر شوی؟ تو باید از میراث پدر مراقبت کنی. تو کلهات باد دارد که میخواهی بروی موسیقی. بیخیال اگر بروی ریاضی محض، پدرت را ناامید میکنی.
اما در مقابل تعداد معدودی نیز هستند که به خواستههای اجتماع تن نداده و کار دلشان را دنبال کرده اند و از خلال آن، کارهایی بزرگ و تاثیرگذار از خود بر جای گذاشته اند. مثلا همین فیلسوف بزرگ قرن بیستم، لودویگ ویتگنشتاین. پدر ویتگنشتاین یک صنعتگر بسیار موفق بود و خانوادهی او نیز جزو ثروتمندترین خانوادههای اروپا بود. پدر او بسیار علاقه داشت که فرزندانش نیز مانند او صنعتگری را پیشه خود کنند و پا جای پا او بگذارند. اما لودویگ ویتگنشتاین به این فشارها تن نداد و در نهایت به یکی از بزرگترین فیلسوفان تمام تاریخ فلسفه تبدیل شد و مسیر فلسفه را تغییر داد.
یا به عنوان مثالی دیگر میتوان به ماکس پلانک بزرگ که مبدع نظریهی کوانتوم است، اشاره نمود. مشاورین و اطرافیان او نیز زمانی به خاطر استعدادش، او را به دنبال کردن موسیقی تشویق میکردند و میگفتند که فیزیک با نیوتن به پایان رسیده و استعداد تو در فیزیک هدر میرود. اما او نیز کار دل خودش را دنبال کرد و اتفاقا یکی از بزرگترین کارها را در تاریخ علم انجام داد. با همهی این تفاسیر یک چیز اما این وسط واضح است. اینکه اگر اینها یا هر انسانی، کار دل خودش را دنبال نکند، آخر سر اجتماع و همهی آن کسانی که باعث شدند استعداد او هرز برود، برای حسرتی که او میخورد، تره هم خرد نمیکنند، آنها اگر نگویند خاک بر سرت، هیچکدام هم نخواهد گفت که ممنونم که خواستهی ما را دنبال کردی.
– اَبا اِباد