یکی از دوستانم در مسالهای که برایش بسیار مهم بود، به هدفش نرسیده بود و شدیدا احساس شکست و سرخوردگی میکرد و نمیدانست این شکست را چطور برای خودش هضم کند. این مساله به شدت او را میرنجاند و برای رهایی از این رنج به یک روانشناس (زرد) معروف مراجعه کرد. این هم یکی از مشکلات این دوران است که افرادی صرفا به خاطر معروف شدن، به مرجعیت میرسند. یعنی ممکن است یک روانشناس باسواد و متخصص و حرفهای، اصلا بین عموم مردم شناخته نشده باشد، اما یک نفری که توانسته از الگوریتمهای اینستاگرام به بهترین شکل بهره ببرد، همه او را میشناسند و روی سرش قسم میخورند. در حالیکه چیزی در چنته ندارد و صرفا از این بابت که دو سه میلیون فالور دارد، همه فکر میکنند که پس حتما یک چیزی میدانسته که اینهمه آدم دنبالش میکنند. در حالیکه او بهترین چیزی که میداند همین ایجاد سرگرمی و سوار شدن بر الگوریتمها و جمع کردن فالور در اینستاگرام است.
خلاصه این دوست ما هم گول آن تعداد دنبال کننده را خورد و با هزینهی گزافی بعد از چند ماه موفق شد نوبتی از این شخص بگیرد. شخص مزبور طی همان جلسههای اول زده بود به کانال حرفهای صد من یه غاز. به او گفته بود که ببین مثلا دفعههای قبلی که شکست خوردی را خاطرت است؟ الان که فکر میکنی میبینی آن شکستها آنقدر مهم نبوده است. مثلا میبینی که در فلان آزمون که چند سال قبل موفق نشدهای، اکنون که فکر میکنی میبینی خیلی مهم نبوده است. پس وقتی از آن زمان عبور میکنی، میبینی که آن مساله آنقدر مهم نبوده که آنقدر برایش رنج بکشی.
یا مثلا وقتی که ما به دیگران نگاه میکنیم، میبینیم که خیلی از چیزهایی که آنها در زندگیشان از آن به عنوان یک شکست بزرگ یاد میکنند، اصلا به چشم ما و از نگاه ما، شکست خیلی بزرگی به نظر نمیرسد. پس این ما هستیم که این موفقیتها و شکستها رو توی ذهن خودمان میسازیم و اینها واقعیت ندارد. وقتی انسان بتواند این چیزهای غیرواقعی را از خودش دور کند، آنوقت راحت میشود و هیچ شکستی نمیتواند او را برنجاند. کافیست به بیاهمیت بودن این موضوعات پی ببری و درک کنی که خیلی از اینها فقط توی ذهن انسان است نه در جهان بیرون. خب مشخصا این روانشناس از فقدان شدید دانش فلسفی رنج میبرده است. اینکه یک موضوع برای دیگران اهمیت نداشته باشد، به این معنا نیست که واقعیت ندارد.
ما دو نوع واقعیت داریم. واقعیت ابجکتیو که به آن ابژه نیز گفته میشود و آن واقعیتیست که مستقل از وجود ناظر است. مثلا یک درخت وجودی ابجکتیو دارد. یعنی چه انسان یا موجودی آگاه باشد که ناظر بر وجود آن درخت باشد چه نباشد، آن درخت آنجا هست و وجودش ربطی به وجود من و شما ندارد.
اما واقعیت سوبجکتیو یا سوژه، وجودش وابسته به وجود ناظر است. مثلا یک اسکناس ۱۰۰ ریالی دورهی پهلوی، الان ارزشی برای خرید ندارد و ارزشش به عنوان یادگاریست. چرا که اکنون کسی آن را به عنوان اسکناس رسمی نمیشناسد. ارزش آن اسکناس به این است که کل جامعه آن را ارزشمند بداند. پس ارزش اسکناس نوعی واقعیت سابجکتیو است. اما این موجودیت سابجکتیو معنای غیرواقعی و خیالی بودن ندارد. مثلا آن اسکناس ۱۰۰ ریالی در همان زمان پهلوی، ارزشمند بوده است و چیزهای زیادی میشده با آن خرید.
در مثال دوستم، درست است که شکست دوستم در نگاه آن روانشناس قلابی اهمیتی نداشته، اما برای دوست من آن مساله در آن زمان بسیار حائز اهمیت بود و ناراحتی او یک امر غیرواقعی نبود، بلکه از جنس واقعیت سابجکتیو بود و رنجش واقعیت داشت.
– ابا اباد